کد مطلب:140313 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:117

اظهار وفاداری بشیر بن عمرو خضرمی به امام
بعد از زهیر بشیر بن عمرو خضرمی [1] كه از جمله خواص اصحاب امام بود از جا برخاست و محضر مبارك امام علیه السلام عرضه داشت:

اكلتنی السباع حیا ان فارقتك و اسئل عنك و اخذ لك مع قلة الاعوان لا یكون هذا ابدا.

درندگان صحرا بدن مرا بدرند اگر من از تو جدا شوم و تو را خار بگذارم با آنكه در این صحرا بی یار و هواداری دشمن تو را احاطه كرده

شعر



ایا سایه فر یزدان ما

فدای تو بادا سر و جان ما



تو شاهی و ما بندگان توئیم

یكایك نگهبان جان توئیم



پس از اظهار وفاداری بشیر بن عمرو به پیشگاه انور سلطان مظلومان دیگر تاب و توان بر یاران و اصحاب نمانده جملگی به پا خاستند و هر كدام با زبانی گرم و لسانی حاكی از یك دنیا مهر و محبت و صفا اعلان وفاداری خود را به ساحت مقدس اعلیحضرت حسینی نمودند.

مرحوم سید در لهوف می فرماید:

در همین اثناء به بشیر بن عمر (محمد بن بشیر حضرمی) خبر رسید كه


فرزندت در سر حد ری اسیر اشرار گردیده و در زیر غل و زنجیر او را به حبس بردند.

وی از این خبر متأثر و پژمرده شد و فرمود: گرفتاری او و خودم را به حساب خداوند منظور می دارم اگر چه خوش نداشتم كه من زنده بوده و او اسیر گردد.

امام علیه السلام كه سخن او را شنید فرمود: رحمك الله انت فی حل من بیعتی فاعمل فی فكاك ابنك، رحمت خدا بر تو، من بیعت خود را از تو برداشتم، برو در آزاد كردن فرزندت سعی نما.

عرض كرد: درندگان بیابان مرا زنده زنده بخورند اگر از تو جدا شوم

امام علیه السلام او را دعاء فرمود و سپس فرمان داد پنج دست لباس قیمتی كه هر دست هزار اشرفی قیمت داشت آوردند و به وی مرحمت فرمود كه او آنها را به فرزند دیگرش دهد تا در آزادی برادرش اقدام نماید.

2- بیرون رفتن جمعی از بی وفایان از اردوی كیوان شكوه

شب عاشوراء كه فرارسید امام علیه السلام در جمع یاران و اصحاب بعد از خطبه به منظور امتحان و آزمایش آن جمع فرمودند:

ما خانواده رسالت اهل مكر و خدعه نیستیم همگان بدانید فردا من كشته خواهم شد و هر كس هم كه با من باشد او نیز كشته خواهد گردید اكنون تا فرصت هست هر كس كه می خواهد برود از ظلمت شب استفاده كند و برود.

گروهی كه از وفاء بهره ای نداشتند بار و بنه خود را جمع كرده و هم آن شب از اردوی كیوان شكوه آن حضرت بیرون رفتند و آنانكه باید می ماندند، ماندند.

در كتاب نور العیون این واقعه از زبان علیا مخدره سكینه خاتون به این شرح نقل شده است:

سكینه خاتون می فرماید: شب عاشوراء كه فرارسید، شبی مهتابی بود و من در خیمه نشسته بودم و از پشت صدای گریه به گوشم رسید چنان سوز آن صدا در من


اثر كرد كه هوش از سرم پرید و بی اختیار اشگم جاری شد و بغض راه گلویم را گرفت، سعی كردم خودم را حفظ كرده و با صدای بلند گریه نكنم و اشگهایم را پاك كرده تا خواهران و سایر مخدرات مطلع نشوند، باری با خاطری افسرده و صورتی پژمرده از خیمه بیرون آمدم به اثر آن صدا روانه شدم آمدم تا به جائی رسیدم كه پدرم در میان جمع اصحاب و یارانش نشسته بودند و صدای گریه از پدر بزرگوارم بود، شنیدم كه می فرمود:

ای یاران و ای اصحاب من بدانید كه من آگاهم و می دانم شما برای چه در این سفر با من همراهی كردید، شما می دانستید كه من به سوی قومی می روم كه با دل و زبان با من بیعت كرده و مرا به امیری خود دعوت كردند اما طولی نكشید كه این علم شما تغییر كرد و دیدید كه دوستی این قوم به دشمنی مبدل شد و شیطان سینه پركینه ایشان را شكافت چیزی به غیر از مكر و غدر نیافت پس بر ایشان مستولی شد و عهد و پیمان سابق را از میان برد و خدا را از خاطرشان محو ساخت.

ای یاران آگاه باشید این قوم مكار و غدار الآن هیچ خیال و قصدی ندارند مگر كشتن من و هر كه از من حمایت بكند خون او را هم می ریزند و پس از كشتن من قصدشان دریدن پرده حرمت من و اسیر كردن اهل بیت من می باشد.

می ترسم كه شما این مطالب را ندانید و اگر هم بدانید حیا و خجالت مانع از رفتن شما شود، مكر و خدعه در پیش ما اهل بیت حرام است لذا بدینوسیله من شما را آگاه می كنم كه دشمن در كمین جان شما می باشد كسی كه یاری ما را خوش ندارد در این شب كه تاریكی حجاب بین او و دشمن است و راه بدون خطر می باشد و فرصت از دست نرفته و وقت هنوز باقی است راه خود را گرفته و برود و كسی كه به جان و روان یاری ما می كند و دفع بلیات از ما می نماید فردا در بهشت الهی همراه ما بوده و از غضب خدا آسوده می باشد، جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خبر داده كه:


حسین من غریب و وحید و عطشان در زمین گرم كربلاء شهید می شود، هر كه او را یاری كند ما را یاری كرده و یاری پسرم قائم آل محمد را نموده و هر كه به زبان خود یاری ما كند با ما محشور خواهد شد.

سكینه خاتون سلام الله علیها می فرماید:

هنوز سخن پدرم تمام نشده بود كه دیدم بی وفایان ده تا ده تا و بیست تا بیست تا از اردوی پدرم خارج شده و متفرق گشتند تا جائی كه تعداد هفتاد و چند نفر بیشتر باقی نماندند بعد از تفرق لشگر نگاهی به پدر مظلوم خود كردم، دیدم سر را بزیر انداخته مبادا مردم در رفتن خجالت بكشند از آن همه بی وفائی و بی حیائی مردم و آن غربت غیر قابل توصیف پدر بی اختیار گریه راه گلویم را فشرد و درد در دلم پیچید نزدیك بود روح از كالبدم خارج شود

فرد



ببستم لب و در كشیدم زبان

فرو بردم آن گریه را در نهان



ولی سر به آسمان بلند كرده عرضه داشتم:

بار خدایا این اشخاصی كه از ما چشم بسته و دل نازك امامشان را شكستند در روی زمین مگذار بمانند خدایا فقر را تا لب گور بر ایشان مسلط فرما و از شفاعت جد ما بی نصیبشان نما.

سپس به خیمه خود برگشته ولی آرام و قرار نداشتم، اشگ لا ینقطع به صورتم می ریخت و مجال هر كاری را از من گرفته بود، در این اثناء عمه ام كلثوم نظرش به من افتاد و با آن حال مرا دید از جا برخاست و جلو آمد و گفت: دخترم تو را چه می شود، چرا اشگ می ریزی؟!

از پرسش عمه ام احوالم پریشان تر شد از اول تا آخر آنچه دیده و شنیده بودم را برای عمه ام بیان كردم، از شنیدن این خبر ناله از دل بركشید و فریاد زد: واجداه، واعلیاه، واحسناه، واحسیناه، واقلة ناصراه، این الخلاص من الاعداء


ای جد بزرگوار، و ای علی بن ابیطالب و ای حسن بن علی و ای حسین بن علی، امان از كم یاوری، كجا ما از چنگال این دشمنان جان سالم بدر می بریم؟!

ای كاش این قوم از ما فداء و قربانی قبول می كردند و ما زن و بچه را مثل گوسفند سر می بریدند و دست از سلطان مظلوم و غریب بی یاور بر می داشتند.

تمام زنان و بانوان حرم به ناله و افغان در آمدند غلغله ای به پا شد.

صدای شیون مخدرات كه به سمع مبارك امام علیه السلام رسید رو بخیمه آورده ولی از شدت ناراحتی و اندوه دامن لباس آن حضرت روی زمین كشیده می شد چون به در خیمه رسیدند فرمودند:

فما هذا البكاء ای بانوان این گریه شما از چیست؟

عمه ام پیش رفت و دامن آن جناب را گرفت و عرضه داشت:

یا اخی ردنا الی حرم جدنا رسول الله.

برادرم ما را به حرم جدمان رسول خدا برگردان و از این غم و اندوه نجات بده.

امام علیه السلام فرمودند:

لیس لی الی ذلك سبیل این كار برای من ممكن نیست.

عمه ام عرضه داشت: برادر شاید این خیرگی و بی حیائی این گروه بخاطر آن است كه شما و پدر و جدتان را نمی شناسند از اینرو به نظر می رسد كه اظهار حسب و نسب فرموده جد و پدر و مادر و برادر خود را معرفی بفرمائید.

حضرت فرمودند:

خواهر جان از حسب و نسب خود آنها را آگاه كرده ام ولی مؤثر نبوده تنها قصد و غرضی كه دارند كشتن من است

و لا بدان ترانی علی الثری طریحا جدیلا.

ای خواهر ناچاری از اینكه ببینی بدنم روی خاك افتاده و لباسهایم را برده و بدنم را از ضرب تیر و نیزه و شمشیر پاره پاره كرده اند.


خواهرم این خبر را جد و پدرم به من داده اند، هرگز در خبر پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم خلف نیست از اینرو اوصیكم بتقوی الله رب البریة و الصبر علی البلیة و كضم نزول الرزیة خواهرم شما را به تقوی و صبر بر بلا و حلم در مقام ابتلاء سفارش و وصیت می كنم.

3- نشان دادن حضرت منازل و درجات هر یك از اصحاب را در بهشت

دیگر از وقایع امشب آن است كه وقتی امام علیه السلام بیعت خود را از اصحاب برداشتند و فرمودند تا فرصت باقی است از تاریكی شب استفاده كرده از اینجا بگریزید و بدنبال این سخن گروهی از بی وفایان اردوی كیوان شكوه و ملازمت ركاب سلطان دنیا و آخرت را ترك كرده و از اردو بیرون آمده و رفتند و در مقابل اصحاب باوفا و جان نثاران آن حضرت باقی مانده و هر كدام به شرحی كه گذشت اظهار ثبات و وفاداری به ساحت مقدس امام علیه السلام كردند حضرت به ایشان فرمودند:

بدانید هر كس با من باشد فردا كشته خواهد شد و این امری است قطعی و حتمی.

همه اصحاب عرضه داشتند: الحمد لله شرفنا بالقتل معك حمد بی حد و شكر بی قیاس خداوندی را كه ما را در ركاب شما به شرف شهادت مفتخر می سازد.

امام علیه السلام وقتی ثبات قدم اهل بیت و اصحاب و انصار خود را مشاهده نمود فرمود:

اكنون سرهای خود را بالا كرده و مقام و منزل خود را بنگرید.

اصحاب و انصار سر به آسمان بلند كرده منازل و قصور و حوریان را دیدند و از آن ساعت به بعد ثانیه شماری می كردند كه زودتر از این عالم فانی به سرای باقی بروند لذا آن شب را تا صبح از اشتیاق فردا خواب و آرام نداشته بلكه هر ساعتی را سالی می پنداشتند.


فرد



شب فراق كه داند كه تا سحر چند است

مگر كسیكه به زندان هجر در بند است



و اساسا شدت شوق ایشان به رسیدن به منازل و مواضع خود به قدری زیاد بود كه هر كدام در صحنه نبرد وقتی با آن دریای لشكر مواجه می شدند كوچكترین هراس و و وحشتی در آنها پیدا نمی شد بلكه زخم های شمشیر و نیزه و تیر را اصلا حس نمی كردند و در این جنگ نابرابر اگر غیر از این می بود ابدا احدی از اصحاب امام علیه السلام جرئت حضور در صحنه كارزار را پیدا نمی كرد.

4- وضع و ترتیب زدن خیمه ها به امر امام علیه السلام

پس از آنكه خامس آل عبا علیه السلام در ابتداء شب خطبه خوانده و اصحاب را موعظه فرمودند و بدنبال آن بی وفایان رفتند و ارباب ثبات و یقین به جا ماندند حضرت حضرت ایشان را دعای خیر كرد و منازل آنها را ارائه نمود فرمود:

اكنون كه در مقام شهادت ثابت قدم هستید این خیمه های پراكنده را نزدیك به هم بزنید.

اصحاب خیمه را كنده و دوباره بر سر پا نمودند، البته این بار به فرمان امام خیمه ها را به شكل قلعه ای كه میان آن خالی بوده و دارای سه دیوار باشد نصب كردند، یكی از دیوارها همان خیمه های دست راست بوده و دیگری خیمه های سمت چپ و دیوار دیگر خیمه های پشت سر بود و پیش رو را باز گذاردند كه رو به لشگر بود و در پشت سر خیمه پرجلال و با عظمت امام علیه السلام و خواص اهل بیت آن جناب و نیز خیام برادران و پسر برادران و پسر عموها قرار داشت و درب خیمه ها جملگی از میان میدان قلعه باز می شد

5- حفر خندق به دور خیمه ها

و نیز در همین شب بود كه امام علیه السلام پس از زده شدن خیمه ها امر فرمودند دور


خیمه ها را از سه طرف خندق بكنند و هیزم و چوب و نی در آن بریزند كه در وقت ضرورت آنها را آتش زده و بدین وسیله مانع شوند از هجوم آوردن اعداء به خیام، این واقعه را مرحوم صدوق در امالی نقل نموده است.

6- نزاع لفظی بین بعضی از اصحاب و عبدالله بن سمیر و ملحق شدن چند تن از نفرات دشمن، به سپاه امام علیه السلام.

آورده اند كه عمر بن سعد گروهی را شب عاشوراء فرستاد تا در آن شب پاس امام علیه السلام و اصحابش را بدهند در میان آن گروه مردی بود بنام عبدالله بن سمیر از كوفیان بسیار شجاع و بی پروا و بی حیا ء بود، امام در آن شب این آیه را قرائت می فرمودند:

و لا تحسبن الذین كفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم انما نملی لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین ما كان الله لیذر المؤمنین علی ما انتم علیه حتی یمیز الخبیث من الطیب

آن بی حیا گفت: به خدای كعبه آن پاكان مائیم، كه از شما امتیاز یافته ایم.

بریر بن خضیر گفت: ای فاسق مگر خداوند تو را نیز از پاكان آفریده است؟

آن ملعون نام بریر را پرسید، و یكدیگر را دشنام داده بازگشت و از آن گروه تعداد سی و دو نفر چون تلاوت قرآن را از امام علیه السلام شنیدند سعادت ازلی یافته به لشكر همایون امام علیه السلام پیوستند و با سایر اصحاب در روز عاشوراء شهید شدند

7- رفتن بریر با جماعتی به طلب آب و جنگ در كنار شریعه فرات

مرحوم صدر قزوینی این واقعه را در زمره وقایع شب عاشوراء دانسته و شرح مبسوطی راجع به آن تقریر نموده كه عینا آن را نقل می كنیم:

علیا جناب قمر نقاب سكینه خاتون می فرماید:

روز نهم محرم آب ما عزیز شد از برای جرعه ای روح ما پرواز می كرد تا عصر روز تاسوعا ظروف و اوانی ما خشكید چون شب بر سر دست آمد من با جمعی از


دختران نزدیك بود مرغ روح ما طیران كند با خود گفتم بروم خدمت عمه ام زینب اظهار این نوع تشنگی خود بكنم و او را آگاه كنم و قسم بخورم كه خیلی تشنه ام شاید عمه ام از برای اطفال خردسال آبی ذخیره كرده باشد من بگیرم رفع تشنگی بنمایم چون بدر خیمه عمه ام رسیدم دیدم صدای گریه اش بلند است نظر كردم دیدم برادرم علی اصغر را در دامن گرفته اشگ می بارد، عمه ام گاهی برمی خیزد و زمانی می نشیند نظر به برادرم كردم دیدم از شدت تشنگی چنان مضطرب است مثل ماهی كه از آب بیرون آورده باشند، عمه ام او را تسلی می داد می فرمود صبرا صبرا یابن اخی آرام آرام ای پسر برادر، مشكل با این تشنگی زنده بمانی.

من این حالت از عمه و برادرم دیدم تشنگی خود را فراموش كردم، در همان خیمه نشسته زار زار گریه كردم عمه ام ملتفت من شد فرمود: كیستی؟ آیا سكینه هستی؟

عرض كردم: بلی عمه من هم حالت برادر را دارم اما اظهار تشنگی نمی كنم مبادا غم بر غم تو بیفزاید ولی فكری درباره برادرم بكن می ترسم با این تشنگی جان بدهد.

فرمود: نور دیده چه كنم؟

عرض كردم: اگر مرا اذن می دهی بروم پیش زنهای اصحاب شاید شربت آبی ذخیره داشته باشند بگیرم از برای برادرم بیاورم.

چون عمه ام این سخن از من بشنید راضی نشد كه من تنها به نزد زنها بروم خود از جا برخاست برادرم را بغل گرفت رو به خیمه اصحاب گذاشت، من هم از عقب سر وی روان شدم بدر هر خیمه كه رسیدیم علیا مكرمه زنهای اصحاب را بیرون می طلبید می فرمود: خواهر شما آب دارید باین طفل قطره ای بچشانید؟

زنان اشگ می ریختند و عرض می كردند: ای دختر ساقی كوثر به جان نازنین علی اصغر ما هم همه تشنه ایم آب نداریم.


حاصل كلام آنكه: تمام خیام را ما سر زدیم یك قطره آب در همه خیه اصحاب و احباب نبود مأیوس و محروم برگشتیم من از عقب سر صدای پا شنیدم، برگشتم دیدم قریب بیست طفل از پسر بچه و دختر بچه عقب سر ما افتاده اند بامید آنكه شاید ما آب تحصیل كنیم به آنها هم بدهیم، اما همه لرزان، همه پا برهنه و اشگ ریزان از تشنگی مثل جوجه پر كنده می لرزیدند در این اثناء زاهد بارع صمدانی بریر بن خضیر همدانی از خیمه بیرون آمده بود چشمش بر آن اطفال پابرهنه افتاد كه از شدت تشنگی قریب به هلاكت اند حالش دگرگون شد خود را بزمین افكند در خاك غلطید، عمامه به زمین زد، خاك بسر ریخت، نعره از دل برآورد كه ای شیران بیشه شجاعت كه در خیمه ها آرمیده اید بیرون بیائید.

اصحاب و انصار یك مرتبه خود را از خیمه ها بیرون انداختند به نزد بریر آمدند، گفتند: چه می فرمائی؟

بریر فرمود: یاران ما زنده باشیم دختران علی و فاطمه و اولاد پیغمبر از تشنگی بمیرند، فردا جواب خدا را چه می گوئید؟

اصحاب و احباب اطفال دل كباب را كه با آن وضع دیدند و مقاله بریر را شنیدند گفتند چه باید كرد؟

بریر فرمود: باید هر یك از شما دست یكی از این دختر بچه ها را بدست بگیرد و بكنار شریعه ببرد بهر نحو باشد ایشان را سیراب كنیم و برگردانیم و اگر هم بنای جنگ شد مقاتله می كنیم تا كشته شویم.

یحیی بن سلیم كه یكی از جان نثاران بود گفت: ای بریر صواب این نیست زیرا موكلین شریعه فرات كمال حفظ و حراست را دارند و جمعیت ایشان هم زیاده از حد است لابد مآل حال منجر به قتال خواهد شد چون این اطفال تشنه با ما باشند البته زیر دست و پا تلف می شوند بیك تیر و یا بیك نیزه از دست می روند آن وقت ما جواب ساقی كوثر و فاطمه زهراء را چه بگوئیم؟


خوش تر آنكه ما خود مردانه اجتماع كنیم، مشگ ها بدوش بكشیم با سلاح رو به شریعه آریم اگر آب آوریم فبها المراد و اگر كشته شدیم فبها المطلوب، صرنا فداء لبنات فاطمة البتول فدای دختران علی و فاطمه شدن آمال و آرزوی ماست.

بریر تصدیق كرد و آفرین گفت، پس چهار تن كه هر یك در قوت و شجاعت یكتا و بی همتا بودند مشگ ها به دوش كشیدند و رو به مشرعه آوردند، پاسبانان نهر فرات صدای پا شنیدند، فریاد بركشیدند كیستید؟ جویای چیستید؟ از چه طائفه اید و از چه لشگر می باشید؟

بریر فرمود: مردی عربم، نامم بریر است و اینها اصحاب منند، تشنه بودیم آمدیم آب بخوریم، نگهبانان خبر به اسحق همدانی كه موكل شریعه بود دادند كه اینك بریر نامی كه همدانی بوده و هم قبیله با تو است تشنه بوده آمده آب بخورد.

اسحق شناخت، گفت او با من خویش است كار نداشته باشید بگذارید بنوشد.

چون اذن از رئیس حاصل شد بریر و یاران با كمال اطمینان وارد شریعه شدند چون نسیم آب خنك فرات به مشام اصحاب رسید بریر از لب تشنه یاران و دختران یاد كرد و زار زار گریست رو به رفیق خود كرد و گفت: ای برادر این آب خوش گوارا را می بینی كه چگونه روان است اما جگرهای تشنه اولاد پیغمبر به قطره ای از آن تر نمی گردد، ای یاران از جگر بریان آن اطفال خورده سال یاد كنید و مشگ های خود را پر كنید، تعجیل در رفتن نمائید از قضا یكی از پاسبانان سخنان بریر را شنید فریاد برآورد:

آیا سیراب شدن خود شما كافی نیست می خواهید آب به جهت این خارجی ببرید، به خدا الآن اسحق را خبر می كنم اگر او ممانعت نكرد خود نمی گذارم و جنگ می كنم تا امیر خبردار شود.

بریر التماس كرد و فرمود: ای مرد بیا این لباس از من بگیر سر ما را كتمان كن تا مشگی از این آب برای جگرهای سوخته اولاد رسول ببریم آن مرد فهمید كه بریر


می خواهد او را به تمهید بگیرد و به قتل برساند فرار كرد و اسحق را خبردار نمود، آن شقی جمعی از اشقیاء را به سر وقت ایشان فرستاد كه بریر و اصحاب او را بگیرند و بیاورند و اگر نیامدند شمشیر بكشند و همه را بكشند، چون آن قوم بی حیا رسیدند، بریر فرمود:

چه خیال دارید؟

گفتند: یا آب از مشگ ها بریزید یا آنكه خون شما را می ریزیم.

بریر فرمود: اراقة الدماء احب الی من اراقة الماء

ریختن خون ما خوش تر است نزد ما از ریختن آب، وای بر شما مردم بی حمیت، ما هنوز طعم و مزه آب فرات شما را نچشیده ایم، چون دیدیم جگرهای اولاد رسول سوخته و بریان بود آب را بر خود حرام كردیم، آب را برای آنها می بریم والله اگر نگذارید چاره ای نداریم یا خود را می كشیم یا شما را.

بعضی از آن نامردان به رحم آمدند گفتند:

ممانعت نكنید، بگذارید هم بخورند و هم ببرند از یك مشگ و دو مشگ آب بردن چه نفعی به اینها خواهد رسید این قوم از برای آب تمنای مرگ می كنند.

بعضی گفتند: راست است اما مخالفت حكم امیر زمان گناه كبیره است، بروید ایشان را بگیرید و بر خاك بریزید

بریر با یاران یك مشگ آب پر كرده بودند و از فرات بیرون آمده بودند كه طائفه نسناس خدانشناس بر ایشان هجوم آوردند، بریر و یاران مشگ را بر زمین گذاشتند و دور آن حلقه زدند، زانو به زمین نهادند جانها سپر مشگ آب كردند و بریر مشگ را در بغل گرفته بود اظهار تأسف می كرد و از برای جگر تشنه اولاد پیغمبر غصه می خورد و می گفت: صد الله رحمته عمن صدنا عنكن یا بنات فاطمة

خداوند رحمت خود را سد كند از كسانی كه میان ما و شما ای دختران فاطمه سد كردند و حایل شدند، پس بریر رو به یاران كرد و گفت: ای یاوران من مشگ را


برمی دارم و شما دور مرا بگیرید و نگذارید كسی ضرر به من و به مشگ آب من برساند، پس آن زاهد مقدس مشگ آب را به دوش كشید، یاران دور وی را گرفتند و جنگ و گریز می كردند، گاهی حمله نموده و گاهی فرار می كردند، سنگ می انداختند، تیر می باریدند قدم قدم مشگ را به خیمه ها نزدیك می كردند، در اثنای گیرودار تیری آمد به بند مشگی كه به گردن بریر بود، بند را بگردنش دوخت و خون از دامان بریر سرازیر شد و به قدمهای وی ریخت، بریر گمان كرد كه مشگ دریده شده و این آب مشگ است كه ریخته می شود افسوس خورد، بعد درست ملاحظه كرد دید مشگ سالم است و این خون است كه از رگ حلقوم او است كه جاری شده، شكر خدا كرد و گفت:

الحمد لله الذی جعل رقبتی فداء لقربتی شكر می كنم آن خدائی را كه رگ گردن مرا فدای مشگ آب كرد كه خجالت از روی دختران ساقی كوثر نكشم، پس فریاد برآورد:

ای هواخواهان عثمان چه از جان ما می خواهید از برای یك مشگ آب چرا این قدر آشوب و فتنه برپا می كنید بگذارید شمشیر آل همدان در غلاف بماند.

چون صدای بریر بلند شد اصحاب حضرت شنیدند به حمایت بریر مركب ها سوار شدند حمله بر پاسبانان كردند بریر را نجات دادند و رو به خیام آوردند، بریر با كمال وجد و نشاط آن یك مشگ آب را به خیام آورد گویا اسكندر از ظلمات بیرون آمده و یا خضر آب زندگانی آورده، فریاد كرد:

ای خانم كوچك ها بیائید بریر جان نثار از برای شما آب آورده.

اطفال خردسال صدا به صدای هم نهادند و یكدیگر را خبر كردند كه بیائید بریر از برای ما آب آورده.

خانم كوچك ها و آقازاده ها از سه ساله و چهار ساله مثل آهو بره سر و پا برهنه به سوی بریر دویدند دور بریر را احاطه كردند، یكی می گفت ای بریر تو را به خدا


اول به من آب بده، دیگری می گفت والله من از او تشنه ترم اول به من بده.

بریر ماند معطل به كدام یك اول آب بدهد كه دل دیگری نسوزد، تكلیف خود را همچو دانست كه مشگ را بر زمین گذاشت و خود به كناری كشید تا یكی از مخدرات بیاید آب را تقسیم كند، چون بریر كنار رفت اطفال خود را به روی مشگ انداختند، یكی شكم خود را بر مشگ می مالید و یكی زبان خود به مشگ می مالید و دیگری با بند مشگ می كاوید عبارت روایت این است كه:

و رمین بانفسهن علی القریة و منهن من تلصق فؤادها علیها فلما كثر ازدحامهن و حركتهن علیه انفك الوكاء و اریق الماء.

بسكه ازدحام بر سر مشگ كردند و این رو آن رو كردند و سوار شدند ناگاه بند مشگ باز شد و تمام آبها ریخته شد بچه ها فریاد كردند: آه یا بریر آبها ریخته شد واعطشا واحر كبداه، آه از تشنگی ما، آه از سوز جگر ما، بریر از این واقعه آزرده شد لطمه بر سر و صورت زد، محاسن خود را كند و متصل می گفت: لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.

8- آب آوردن حضرت علی اكبر سلام الله علیه در شب عاشوراء در اردوی كیوان شكوه

از جمله وقایع شب عاشوراء آب آوردن شاهزاده والاتبار حضرت علی اكبر سلام الله علیه می باشد.

مرحوم شیخ صدوق در امالی فرموده:

و ارسل ابنه علیا لیستسقوا الماء فی ثلاثین فارسا و عشرین راجلا و هم علی وجل شدید.

یعنی: امام علیه السلام حضرت علی اكبر سلام الله علیه را همراه سی سوار و بیست پیاده كه سخت هراسناك و خائف بودند فرستاد تا آب بیاورند.

مرحوم صدر قزوینی این واقعه را این طور تشریح و تقریر نموده:


چون در شب پر تعب عاشوراء تشنگی اهل بیت رسالت به نهایت رسید و بریر بن خضیر همدانی به زحمت تمام یك مشگ آب از برای مخدرات با احترام آورد ولیكن كسی از آن آب نیاشامید همه به روی خاك ریخت، صدای ضجه اطفال و صیحه بچه های خردسال بر فلك بلند شد امام علیه السلام از خیمه سراسیمه با دل گرفته و خاطر پژمرده بیرون آمد دید جوان رشیدش علی اكبر سر بطناب خیمه گذارده مثل باران بهاری اشگ می بارد.

امام علیه السلام پیش آمد و سر پسر را از روی طناب خیمه برداشت اشگ از دیده نور دیده اش پاك نمود.

فرمود: ای فرزند دلبند من برای چه زار و نالانی؟

عرض كرد: بابا این زندگی بر علی اكبر حرام باد كه من زنده باشم خواهران من از تشنگی بمیرند.

حضرت فرمود: نور دیده در جنگ ذات السلاسل و سایر غزوات جدم رسول مختار هر وقت تشنگی بر اصحاب و انصار غلبه می كرد به جهت بی آبی بی تابی می كردند، پدرم ساقی كوثر دامن همت بر كمر می زد، آب از برای اصحاب تحصیل می كرد، در بئر ذات العلم رفت با جنیان جنگید و آب در تصرف آورد، دیگر در غزوه صفین معاویه و اصحاب او همین آب فرات را بر روی یاران و لشگریان پدرم ساقی كوثر بستند، من دامن پر دلی بر كمر زدم به قهر و غلبه بكنار شریعه فرات رفتم به قوت بازوی خود آب فرات را در حیطه تصرف آوردم، نه آخر تو پسر منی، نور بصر منی، فرزندزاده شیر پروردگاری، شبیه احمد مختاری، یادی از جد و پدر كن دامن همت بر كمر زن یار و یاور بردار آب از برای جگر كباب اطفال و اهل و عیال بیاور.

علی اكبر فرمایشات پدر شنید و انگشت قبول بر دیده نهاد وارد خیمه شد اسلحه حرب در بر پوشید خود را ساخته كار و آراسته كارزار نمود از خیمه بیرون


آمد فرمان داد اسب عقاب را حاضر كنید.

غلامان پر هنر دامن به كمر زده مركب شاهزاده را حاضر كردند.

شاهزاده بر پشت عقاب قرار گرفت و با یاران بطرف شریعه فرات حركت كردند، همینكه امام علیه السلام دید شبیه پیغمبر می رود با حسرت باو نگریست تا جائی كه آن سرو قامت از نظر امام علیه السلام غائب شد، زانوهای حضرت از قوت رفت روی زمین نشست سر بزانوی غم نهاد و فرمود:



یا دهر اف لك من خلیل

كم لك بالاشراق و الاصیل



مرحوم قزوینی فرموده:

با آنكه در شریعه فرات حارس و پاسبان زیاد بودند كه سركرده ایشان عمرو بن حجاج بود چگونه متعرض نشدند و اگر متعرض شدند چرا شیخ صدوق در روایت خود متعرض نشده و علاوه بر آنكه شریعه فرات نگهبان داشت كه ممانعت می كردند خیام امام را هم لشگر پسر سعد حفظ و حراست می كردند مبادا كسی از لشگر حضرت بیرون آید و یا فرار كند و یا كسی به عسكر حضرت ملحق بشود چنانچه شیخ مفید علیه الرحمه در ارشاد نقل می فرماید كه پسر سعد جمعی كثیر را واداشته بود كه محارست اردوی امام كنند مبادا كسی فرار كند و یا كسی ملحق بشود رئیس ایشان عبدالله سمیر بود كمال حفظ و حراست را داشتند.

ضحاك بن عبدالله كه یكی از اصحاب حضرت است می گوید: فمر بنا خیل لابن سعد تحرسنا یعنی جمعی از لشگر پسر سعد را در شب عاشوراء دیدم سواره به ما برخوردند، تحقیق كردیم دانستیم كه آن جمع حراست ما می كردند با این وضع چگونه شاهزاده علی اكبر با آن جمعیت از اردو بیرون رفته كسی او را ندیده و چطور به شریعه رفته و آب آورده كه عمرو بن حجاج ممانعت نكرده؟

جواب:احتمال می رود كه در وقت بیرون رفتن حفظه و حرسه را چشم كور و از بصارت مهجور شده بودند ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی


ابصارهم غشاوة و اینكه واقعه تعرض و جنگ شاهزاده علی اكبر را با عمرو بن حجاج در سر شریعه شیخ صدوق ذكر نفرموده شاید خوف از اطناب و تطویل داشته ولی دیگران واقعه مقاتله و معارضه را ذكر نكرده اند.

بهر صورت وقتی شاهزاده با یاران بطرف شریعه رفتند سپاه دشمن و محافظین شریعه كاملا از آب حفاظت می كردند و هیچ جان داری را اجازه ورود به شریعه نمی دادند باری در همین حال كه دشمن كمال مراقبت را از آب می نمود ناگاه آواز سم ستور به گوششان رسید، عمرو بن حجاج از جا جست نعره از جگر برآورد كه كیست دزدوار می آید، دوست است یا دشمن؟

از شاهزاده و یاران جواب نیامد، همان نحو مانند سیل سواره و پیاده رو به فرات می آوردند.

پسر حجاج از جا جست نیزه مثل تیر شهاب درربود و بر مركب خذلان سوار شد با جمعی كثیر به استقبال شاهزاده روان شدند و سر راه بر جناب علی اكبر و همراهان گرفتند، همینكه شاهزاده عمر بن حجاج را با لشگری چون دریای مواج دید دست به قائمه شمشیر آتش بار صاعقه كردار برد و نعره حیدری از جگر بركشید و نام و نسب خود را ذكر نمود فرمود یاران فرصت ندهید، تیغ بكشید و این گمراهان را بكشید.

شاهزاده عالم امكان و شیر بچه بیشه یزدان ركاب اسب سنگین كرده و شریعه را از خون منافقین رنگین نموده بی دریغانه تیغ می زد، خصمانه و خشمانه جنگ می كرد، یارانش نیز از جان عزیز درگذشته سرها به آب ریختند، تن ها به شط انداختند.

آن روباه صفتان را از كنار شریعه متفرق ساختند و مشگ ها را از آب پر كرده و سپس آنها را روی شتران گذاردند و بطرف اردو حركت كردند و بسلامت مشگ ها را به مقصد رساندند، یاران علی اكبر در حضور شاه تشنه جگر مشگ های آب را از


شتر به زیر آورده و روی زمین خوابانیدند.

امام علیه السلام جوان رشیدش را در بغل گرفت و صورت نازنینش را بوسید تحسین و آفرین فرمود.

9- عبادت اصحاب و یاران امام علیه السلام

به روایت مرحوم صدوق در امالی بعد از آنكه شاهزاده حضرت علی اكبر سلام الله علیه آب به خیام آوردند امام علیه السلام به اصحاب و یاران فرمودند:

قوموا فاشربوا من الماء یكن آخر زادكم و توضؤا و اغتلوا و اغسلوا ثیابكم لتكون اكفانكم

از این آب بیاشامید كه آخرین توشه شما است و وضوء گرفته و غسل نمائید و جامه های خویش را با آن بشوئید تا این جامه ها كفنهای شماها باشد

شعر



شه تشنه لب گفت ای دوستان

ایا تشنه كامان این بوستان



مر این آب تان آخرین توشه است

خود او هم طفیل جگر گوشه است



بنوشید از این تا سر آفتاب

كه دیگر نبینید دیدار آب



پی غسل هم شست شوئی كنید

برای عبادت وضوئی كنید



بشوئید هر كس لباس و بدن

كه امشب بود جامه فردا كفن



مرحوم ملا محمد حسن صاحب ریاض الاحزان می فرماید:

چون اصحاب و انصار و صغار و كبار از آب سیراب شدند خود را شستند و وضوء گرفته و البسه خود را تطهیر كردند مهیای عبادت شدند، رفتند در میان خیام سجاده طاعت گستردند و مشغول نماز و نیاز و تضرع و زاری و استغفار و تلاوت قرآن شدند فاختلط الصوت الحزین مع البكاء و الانین و امتزج صحیح الآملین بصراخ المستصرخین و استغاثة المستغثین و مناجات الطالبین و یخیب الخائفین، فهم بین قائم و قاعد و راكع و ساجد و قانت و متشهد و مكبر و مسلم و شاك و


متظلم تمام همت به طاعت و عبادت گماشتند و دقیقه ای از گریه و مناجات كوتاهی ننموده و در تضرع و زاری قصور نورزیدند، ضجه مشتاقانه و ناله عاشقانه از دل برمی آوردند، دل از جهان كندند و به جانان پیوستند با محبوب بی زوال زبان حالی داشتند

مرحوم سید در لهوف می نویسد:

بات الحسین علیه السلام تلك اللیلة، لهم دوی كدوی النحل

آن شب امام و اصحاب امام به طاعت و عبادت ملك علام بسر بردند، مثل زنبور عسل زمزمه قرآن و مناجات ایشان در آن صحراء پیچیده بود و غلغله در كروبیان و ولوله در ملكوتیان انداخته بودند

شعر



برآموده با هم یكی زمزمه

چو زنبور نحل آمدی از همه



از آن غم شب تیره هامون گریست

فرات و شط و نیل و جیحون گریست




[1] مرحوم سيد در لهوف نام اين بزرگوار را محمد بن بشير الحضرمي ضبط كرده است.